باز باران با ترانه
گریه هایم بی بهانه
می خورد بر سقف قلبم
باورت شاید نباشد
خسته است این قلب تنگم
تلخ و شیرین مثل لیلی
مثل دریای خروشان
مثل امواج پریشان
بی قرارم
بی قرارم....
صبح شد و وقت خوندن خروس شد
یه روح پاک راهی اقیانوس شد
گفتن که چش بود طفلکی چرا مرد؟
جواب دادن دیشب یارش عروس شد
بگذار تا بگویمتقدیر لا ابالیست..
دنیا به این بزرگی یک کوزه ی سفالیست
باید که مهربان بود باید که عشق ورزید
زیرا که زنده بودن هر لحظه احتمالیست
اتل متل رفاقت /تکرار تلخ عادت/گاو حسن پریشون/دلی داره پر از خون/
عشقم که رفت هندستون/خونه م شده قبرستون/یه عشق دیگه بردار/
یه دنیا غصه بردار/اسمشو بذار بچگی/تا آخر زندگی/آچین و واچین تموم شد/
عمر منم حروم شد..
زندگانی با همین غم ها خوش است
با همین بیش و همین کم ها خوش است
زندگی کردیم و شاکی نیستیم
بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم...
هر که فرهاد شود در ره عشق
همه کس در نظرش شیرین است
تهمت کفر به عاشق نزنید
عاشقی پاکترین آیین است
محبوبم
در اوقات خوش تنهاییت یادم کن و رهایم نکن..
شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر
باخبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم آب شده مثل کویری تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال شکوفا می شد
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد..
گفتی که به احترام دل باران باش
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که ببوس روی نیاوفر را
از عشق تو گونه های او بوسیدم
گفتی که ستاره شو ولی روشن کن
من هم چون گل ستاره ها تابیدم
گفتی که برای گل من پیچک باش
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی که بیا برای من مجنون باش
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و تو را به ساحل دیدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
گل دادم و با ترنمت روییدم
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم..
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت: یارب گرچه خارم کرد لیلایم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای من.من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی..
سلام بهونه نفسهای من
دیشب اگه باهات درد و دل نمی کردم تا صبح باید چشامو بارونی می دیدی.
میگم بهونه! میشه یه روزی برسه که بدونم......
هیچی ولش.بازم زد به سرم که سوال همیشگی مو ازت بپرسم!
باید ببخشی که همیشه با حرفام خسته ت می کنم......
حالا مثل همیشه بازم آروم در گوشت میگم:
آسمونت تموم نمیشه....
کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود
امروز بازم به امید اینکه دوباره تورو حس کنم چشمام و باز می کنم...
انقدر مهربونی که حتی وقتی حواسم بهت نبست هم بهم نگاه می کنی
میرم کنار پنجره..
به آسمون نگاه می کنم..
بازم دارم تورو حس می کنم.چه حس غریبیه!
حالا اینو تقدیم می کنم به تویی که خیلی خوبی اما هنوز نمی دونم که...
عاشقی تا دم سحر فقط درد و آه می کشد با بخار پشت شیشه یک نگاه می کشد
عکس عشق خویش را شبیه ماه می کشد اشتباه می کشد.....
سلام
امروز خیلی دلم گرفته بود......
اما از وقتی که باهات حرف زدم آروم شدم اساسی...
خیلی خوبی منم خیلی دوست دارم...
زندگی از جنس آب و شیشه نیست
زندگی یک شاخه بی ریشه نیست
می شنیدم یک نفر با شکوه گفت:
زندگی عشق است یک اندیشه نیست
زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست
زندگی جنبش و جاری شدن است
از تماشاگه آغاز حیات تا بر آنجا که خدا می خواهد
گفته بودی فردا پشت این پنجره ها
غنچه ای می روید
و کسی می آید
روشنی می آرد
دیرگاهیست که من
پشت این پنجره ها منتظرم
اما اینجا حتی رد پایی هم نیست.
کنار آشیانه تو آشیانه می کنم
فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم
کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه می کنم.